آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)آرشيدا (عشق ماماني و بابايي)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

دختر بی نظیرم آرشیدا

هفته 22

الان وروجک توی هفته بیست و دوم قرار داره. وروجک خیلی هم شیطونه و دائم به شکم مامان لگد میزنه. امیدوارم صالح و سالم باشه و این نعمت را خدا به همه بندگانش بده. خیلی لذت بخشه. ...
26 مرداد 1391

آرشيدا و اتفاق هاي مهم اين روزها

عزيز دلم هر روز از روز قبل شيرين تر ميشي.بابايي برات يه توپ بزرگ خريده و يه كم بادش كرده شما صورتت ميكني داخل توپ و چهاردست و پا  با سرعت حركت ميكني حسابي ذوق مي كني تازه ديشب رفتيم خونه مامان جون، وقتي برگشتيم شما تو ماشين خوابت رفت و وقتي رسيديم خونه ماماني سرجات خوابندت و با خيال راحت رفت تلويزيون روشن كرد و مشغول فيلم ديدن بود باباي هم رفته بود پايين كه ساك از ماشين بيار يدفعه ديدم صدا مياد (صداي دست آرشيدا خانم كه داشت چهاردست و پا ميومد داخل پذيرايي )ترسيدم بلندشدم بيام نزديك اتاق ديدم شما نشستي شروع كردي به دست زدن. عزيزم بار اول بود كه از خواب بيدار مي شدي بدون گريه، خودت از اتاق آمدي بيرون عسل مامان داري بزرگ ميشي يه موقعي دلم ...
24 مرداد 1391

اتفاق هاي مهم در نيمه دوم و سوم (از 3 ماهگي تا 8 ماهگي آرشيدا خانم)

١-در 3 ماهگي خودت بدون كمك مي چرخيدي و به سينه مي شدي .   2-در ٥ ماه و ٢٩ روزگی  سینه خیز رفتن رو شروع کردی.  3-در 4ماهگي براي اولين بار سوار روروئک شدي روزهاي اول فقط مي شستي و زود خسته مي شدي ولي بعد از يك هفته دنده عقب تو سراميك ها حركت مي كردي (ماماني، شما زياد علاقه به روروئك نداري دوست داري آزاد باشي) 4- در 6 ماهگي به كمك ماماني و باباي مي شستي و از 7 ماهگي بدون كمك،خودت ميشيني . 5- آرشيدا خانم مامان در 6 ماه و28 روزگي دو تا دندوناي كوچك مامانيش نيش زد.(عزيز دلم مباركت باشه اون روز خونه مامان جون بوديم و زنگ زديم به باباجون و باباي و مامان ملي و ب...
20 مرداد 1391

آرشيدا خانوم و رمضان 91و ....

عزيزم سال پيش شما تو شكم ماماني بودي و هر روز سحر ماماني با بابايي بلند مي شد و به بابايي سحري مي داد ولي امسال ماماني چون مرتب براي شيردادن به شما از خواب بيدار ميشه ديگه نمي تونه سحر بلند بشه. سال پيش با بابايي بحث مي كرديم كه سال ديگه رمضان بابايي بايد موقع افطار آرشيدا رو نگه داره و ماماني هم براي بابايي افطاري درست كنه و امسال هم همين طور شده. عزيزم بعضي سحر ها بابايي تنبلي ميكنه و دير بلند ميشه زنگ موبايل شو قطع ميكنه و شما رو از خواب بيدار ميكنه و ماماني به شما شير ميده تا خوابت ببر. يه شب كه زود خوابيده بودي بابا هم چراغ آشپزخانه رو روشن كرده بود و داشت سحري مي خورد شما بيدار شده بودي و داشتي از اتاق بيرون مي رفتي . ...
9 مرداد 1391

8 ماهگي آرشيدا خانوم

8 ماهگي فرشته ي ماماني مبارك عزيز دلم شرمنده كه اينقدر دير وبلاگتو بروز كردم .گلم هارد لپ تاپ، كه تمام زندگيمون داخلش بود يدفعه ي سوخت و كلي عكس رفت رو هوا . عزيزم خيلي ناراحتم تمام عكساي شما داخلش بود از حاملگي ماماني تا 6 ماهگي شما بابايي خيلي دنبالش بود تا درستش كنه ولي هنوز موفق نشده باز هم خدا رو شكر يكسري عكسات داخل كامپيوتر خاله درسا بود . خلاصه از  اوايل  تيرماه كلاً درگير امتحانام بودم و بعدشم كه خاله ستاره اومده بود و ماماني كه اوايل ماه درگير بود و نتونسته بود با خواهرش ديدني كنه وقتي امتحانش تموم شد همش پيش خواهرش بود اميدوارم حالا كه علت تاخير ماماني رو فهميدي ماماني رو ببخشي .در ضمن هنوز هم ...
3 مرداد 1391